هم صدای خوبم

از کی باید شاکی باشم ..

 

.از خودم از تو یا جاده ها.اینجا  به هیچ

 

پروند ه ای رسیدگی

 

نمیشود من خنثی میشوم

 

مثل بمبی که که در حسرت انفجار ماند..

 

تنها به خاطر تو که تنها سرنشین این دلی .....

نوشته شده در چهار شنبه 28 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط سارا| |

دور تر از تو ..

 

.اینجا چیزی برای لمس خوشبختی نیست ...

 

من کوچ نکرده ام من هنوز هم خانه ی کوچکم قلب توست.....

نوشته شده در چهار شنبه 28 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط سارا| |

به من ميخواهي بيانديش ميخواهي نه... من هر

 

نبض يادم

 

هست كه كسي هست....كه دوستش دارم مثل

 

باران..

نوشته شده در چهار شنبه 14 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط سارا| |

من بازهم خواهم مرد همين چند روز پيش زنده بودم دوباره

 

مردم  ...باز

 

هم زنده خواهم شد وقتي دستهايت را

 

دوباره بگيرم و يك قطره از اشكهايم رويشان بچكد من باز

 

نفس خواهم

 

كشيد ....كاش همين فردا باشد  لمس دستانت

نوشته شده در چهار شنبه 14 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط سارا| |

من هم  غرق شدم مثل همه مثل تو مثل زندگي مثل خوش بودن مثل دلخوشي.....

 

شاكيم از تو ..اره با توام  باتو  خودت سارا تو مقصري   كاش حكم اعدامت صادر ميشد...

 

خودكشي كردي وقتي كه نفهميدي  زندگي پر است از چيز هايي كه غافلگيرت خواهند كرد...چيزي مثل كوچ ...يا

سفرس ناخواسته

نوشته شده در سه شنبه 13 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط سارا| |

تو می روی و من هر شب هزاران قصه ی نو بادستانت دارم دستانی که تمام هستی ام را از من گرفت و من هنوز هم

 

دوستشان دارم . تو می روی اما میدانم که اینجایی جایی که تا ابد ماندگاری......

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |

حق نداریم دلتنگ شویم .......؟

نوشته شده در پنج شنبه 10 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط سارا| |

 

نوشته شده در شنبه 8 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط سارا| |

تو در چشمانت هزاران واژه ي نو داري ....

 

 

واژه هايي كه ابتكار چشمهاي توست

 

 

در هيچ لغت نامه اي نديده ام.....

نوشته شده در شنبه 8 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط سارا| |

 

نوشته شده در شنبه 8 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط سارا| |

يعني اين منم نه من نيستم يكي داره مياد صداشو دارم ميشنوم داره مياد...داره مياد جسممو ببره مثل مرگ ولي مرگ نيست .....اون داره مياد تا من رو جا بزاره توشهرم و تنم رو به جايي ببره كه مطعلق به اونجا نيست. دلم براي خودم تنگ ميشه دلم تنگ ميشه غصه خواهم خورد و اون صداي گريه هام رو نخواهد شنيد....من هرشب براي خودم اشك خواهم ريخت دلم براي خودم تنگ ميشه ....... 

نوشته شده در شنبه 8 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط سارا| |

دستامو جلوي چشام ميگيرم تا ديگه هيچ چيزو نبينم سعي ميكنم صدايي نشنوم اروم اروم انگار كه كر شدم

محكمتر چشامو ميبندم  تا برم دنياي تاريكم يك لحظه ديگهههه من من نيستم .. تا فقط يادم بره خودم...بعد تو

ميشم تو فقط تو  .....من بايد كي باشم خودم يا تو كاش هيچكس نبودم

نوشته شده در شنبه 8 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط سارا| |

با خودم ميگم طاقت بيار مگه قراره چند سال توي اين دنياي لعنتي زندگي كني چقدر سخت ميگيري ولي اين فقط يك لحظه بهم ارامش ميده بعد از يك لحظه دوباره گيجم گيج مثل صبح بعد از مستي

نوشته شده در یک شنبه 4 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط سارا| |

خيلي وقتا ادم بيشتر از اينكه دلتنگ بشه 

 

روانش خراب ميشه اين از دلتنگي هزار برابر بدتره

 

خيلي سخته اونقد دل تنگ بشي كه ....

 

واقعا ندوني بايد چكار كني ميرم توي يه اتاق ودوس

 

 

 

دارم هيچ صداي

 

 

 

نشنوم سرمو توي دستام ميگيرم و نميدونم

 

 

چند ثانيه بعد اشكام  سرازير ميشه دلم ميخواد داد

 

 

بزنمو ولي نميشه .چقدر سخته نشه ....نشه....نشه...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 4 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط سارا| |


Power By: LoxBlog.Com