هم صدای خوبم

نوشته شده در جمعه 31 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در جمعه 31 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در شنبه 30 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 7 بعد از ظهر توسط سارا| |

 

نوشته شده در شنبه 30 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 7 بعد از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در شنبه 30 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در شنبه 30 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 9 قبل از ظهر توسط سارا| |

وقتی حس خوبی ندارم..وقتی دلم تنگ میشه

..میام بهت سر میزنم من همینجام همین نزدیکیا ..

.چه آرومم کنارت حتی وقتی نیستی پیشم

نوشته شده در دو شنبه 27 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 12 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در دو شنبه 27 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در دو شنبه 27 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در دو شنبه 27 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

کنار تو آوارگی هم قشنگه .....

نوشته شده در پنج شنبه 25 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در پنج شنبه 25 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط سارا| |

تو تاکسی نشستم .بعد از مدتها میشنوم ...مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت....

بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل ....

خیلی وقت بود دیگه ترک کرده بودم آهنگ غمگینو....

من تورو دارم هرچند شبیه بقیه ای ولی ...........

نوشته شده در جمعه 24 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |


 

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. كاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینكه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم كه بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 

 

 

 

 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی كاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو كجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا كنارم نمیای؟! كاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می كنه. كاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره كه بهت ثابت كنه دوستت داشت. حالا كه چشمام دارند سیاهی میرند، حالا كه همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی كه نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی كه دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی كه همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی كه بابات از خونه پرتت كرد بیرون كه اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

 

 

 

 

 

یادمه روزی كه بابام خوابوند زیر گوشت كه دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه كردم، تو اشكامو پاك كردی و گفتی گریه می كنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی كه من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه كافی قشنگ شده یا بازم گریه كنم. هنوز یادمه روزی كه بابات فرستادت شهر غریب كه چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی كه بابام ما را از شهر و دیار آواره كرد چون من دل به عشقی داده بودم كه دستاش خالی بود كه واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می كنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می كنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی كاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

 

 

 

پدر مریم نامه تو دستشه ، كمرش شكست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می كنه. سرشو بر گردوند كه به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاكی تو سرش شده كه توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشك یكی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی كه خیلی حرفها توش بود. هر دو سكوت كردند و بهم نگاه كردند سكوتی كه فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود كه بگه پسرش به قولش عمل كرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و كتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشكای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی كه فرصتی واسه جبران پیدا نمی كنن

 


نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

 

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

صبر کن.....

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

اگه این روزا طاقت میارم .اگه غصه هامو به دست باد  میدم تا باخودش ببره دلیلی جز تو ندارم

چقدر آروم میشم وقتی کنارم حست میکنم ...

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

منو ببخش که دیر فهمیدمت .منو ببخش که خیلی روزارو از رو سادگی وبچگی هدر دادم

.منو بخاطر همه ی بدیهام ببخش ...تقصیر باران بود که دیر عاشقم کرد

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 9 قبل از ظهر توسط سارا| |

من خود دلم از مهر تو لرزید , وگرنه

 
 

من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه

تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه!

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر ,بار دگر, بار دگر .....نه!

 

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |

.میگه ببین چکار میکنی یه کم به کارت فکر کن .من گفتم به چاراه که رسیدی بگو

حرکت کنم. نه این چهاراه اون یکی که دفعه قبل که باهم بودیم بهت نشون دادم

.میگم خب چکار کنم من فقط این چهاراهو میشناسم ...

دلش نمیاد اخم کنه ولی دلخوره از اشتباهم ...ومن از دلخوریش ناراحت...

آروم بغلم میکنه ...گریه میکنم ....از شوق از غم از ....

چقدر آرومم تو بغلش .کاش بدونه

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 12 قبل از ظهر توسط سارا| |

پرم از خاطرات تو همونایی که میدونی

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 12 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط سارا| |

یک اتفاق تازه نبودی ...


انگار که سالهاست به دلم کوچ کرده ای



نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط سارا| |

 

وی ی ی ی ی ی ی داری چی گوش میکنی عجیجم

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 9 قبل از ظهر توسط سارا| |


چشم بستم

 

 

چرا.....؟

 

 

نه تو نه من ...

 

 

دیگر هیچ....

 

ما به انداز ه ی صد مرغ مهاجر ..مهاجر بودیم

نوشته شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 9 قبل از ظهر توسط سارا| |

ولش کن بابا بهش فکر نکن اون لیاقتتو نداشت...

نوشته شده در سه شنبه 21 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 7 بعد از ظهر توسط سارا| |

نوشته شده در سه شنبه 21 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 6 بعد از ظهر توسط سارا| |


Power By: LoxBlog.Com